تاریخچه کشف ساختار DNA
در میان یافتههای علمی زیستشناسی، به کمتر یافتهای بر میخوریم که به اندازهی یافتهی جیمز واتسون و فرانسیس کریک، یعنی کشف ساختمان سه بعدی DNA معروف باشد. این کشف نتیجهی کار پژوهشی آنان به تنهایی نبود، بلکه حاصل هم اندیشی و کنار هم چیدن یافتههای پژوهشگران دیگری بود که به باور برخی از دانشمندان، نقش آنان در روشن شدن ساختمان سه بعدی DNA ، از واستون و کریک پررنگتر بود.
در این مقاله که برای شما آورده ایم ، فعالیتهای پنج شخصیتی معرفی میشود که هر یک به شیوهای در کشف مارپیچ دوتایی سهیم بودهاند:
فردریک مایشر ، پزشک سوئیسی که اسید نوکلئیک را کشف کرد و نشان داد که این ماده در هستهی همهی سلولها وجود دارد.
فوبوس لون پزشک و شیمیدان روسی که ساختمان شیمیایی اسیدهای نوکلئیک را معرفی کرد.
اروین چارگاف، شیمیدان استرالیایی که مقدار بازهای آلی را در DNA جانداران گوناگون سنجید.
روزالیند فرانکلین ، شیمی فیزیکدان انگلیسی که از بلور DNA عکس پراش پرتوی ایکس تهیه کرد.
فردریک مایشر
فردریک مایشر (۱۸۹۵-۱۸۴۴) به سفارش پدرش وارد دانشکدهی پزشکی شد، اما به علت دشواری در شنیدن، نمیتوانست با بیماران به خوبی ارتباط برقرار کند. از این رو تصمیم گرفت، وارد عرصهی پژوهشهای پزشکی شود. وی در سال ۱۸۶۸ پژوهشهای خود را زیر نظر فلیکس هوپ سیلر در دانشکدهی علوم طبیعی دانشگاه توبینگن آلمان آغاز کرد. در آن آزمایشگاه، هنگامی که هنوز بسیاری از دانشمندان در مفهوم «سلول» شک داشتند، برخی از مولکولهای سازندهی سلولها استخراج شده بودند و پژوهش در زمینهی شیمی بافتها ادامه داشت.
بررسی شیمیایی سلولهای سفید خون، به عنوان موضوع پژوهشهای مایشر برگزیده شد. استخراج این سلولها از گرههای لنفاوی بسیار دشوار بود، اما در زخمهای چرک مقدار زیادی از آنها یافت میشود. از این رو، مایشر باندهای آلوده را از بیمارستان محلی جمعآوری و با کمک محلولی از نمک، گلبولهای سفید را از آنها جدا می کرد. مایشر در جریان یکی از آزمایشهایش، گلبولهای سفید را تحت تأثیر عصارهی معدهی خوک قرار داد. در آن زمان، دانشمندان میدانستند این عصاره ، آنزیمی دارد که باعث هضم پروتئینها میشود. امروزه آن آنزیم را با نام پپسین میشناسیم. وی چگونگی اثر عصاره را بر این سلولها، به دقت زیر میکروسکوپ پی گیری کرد. وقتی عصارهی معده ، پروتئینهای سفید خون را تخریب کرد، او مشاهده کرد که ساختار این سلولها از هم پاشید، اما هستهی آنها تا حدود زیادی سالم باقی ماند. به این ترتیب، او هستهی سلولها را از سیتوپلاسم جدا کرد.
در گام بعدی، هستهها را تحت تأثیر هیدروکسید سدیم قرار داد. افزودن این محلول قلیایی به ظرف حاوی هستهها، باعث تشکیل رسوب سفید رنگی شد که تجزیهی شیمیایی آن نشان داد، کربن، هیدروژن، اکسیژن، نیتروژن و درصد زیادی فسفر، عنصر های سازندهی آن هستند. پایداری در برابر عمل پپسین، چگونگی واکنش آن به حلالهای متفاوت و درصد فسفر بالا باعث شد که مایشر پیشنهاد کند، ماده غیر پروتئینی جدیدی را کشف کرده است. وی این ماده را نوکلئین به معنای «در هسته» نامید.
مایشر آزمایشهای مشابهی را روی اسپرم ماهی آزاد انجام داد. به طور کلی، هسته در همهی اسپرمها حجم زیادی از سلول را به خود اختصاص میدهد. در اسپرم ماهی آزاد نیز بیش از ۹۰ درصد حجم سلول، از هسته است. تلاش شبانهروزی این پژوهشگر پرکار به استخراج نوکلئین از اسپرم ماهی آزاد و اسپرم گونههای دیگر منجر شد. بررسی شیمیایی نوکلئین استخراج شده از آن منابع، نتیجهی پیشین را تأئید کرد. مایشر بهراستی مادهی جدیدی کشف کرده بود که به نظر میرسید، در هستهی همهی سلولها وجود دارد. آیا این ماده نمیتوانست مادهی ژنتیک باشد؟
اگر نوکلئین مادهی ژنتیک باشد، باید مقدار آن در همهی سلولهای پیکری یکسان و در سلولهای جنسی نصف سلولهای پیکری باشد. مایشر برای بررسی این فرضیه چند سال تلاش کرد و توانست مقدار نوکلئین را در هستهی سلولهای پیکری و جنسی تعیین کرد. اما یک رویداد ناشی از بدشانسی باعث شد، او به اشتباه نوعی پروتئین را به عنوان مادهی ژنتیک معرفی کند.
مایشر درصد فسفر بالا را معیار شناسایی نوکلئین قرار داده بود. در سیتوپلاسم سلول تخمک، پروتئینی به نام فسویتین۷ وجود دارد که بر خلاف دیگر پروتئینها، مقدار زیادی فسفر دارد. این پروتئین که در آن زمان کشف نشده بود، باعث شد مایشر مقدار نوکلئین موجود در تخمک را به درستی محاسبه نکند. از این رو، نتیجه گرفته که مقدار نوکلئین سلول تخمک و سلول اسپرم با هم برابر نیستند و بنابراین چنین مولکولی نمیتواند نقش ماد هی ژنتیک را بازی کند.
مایشر پس از سالها تلاش، در اثر سل جان باخت. دو عامل را دلیل ابتلای او به این بیماری میدانند: تماس با چرک باندهای بیماران و فعالیت شبانهروزی در اتاق سردی که برای استخراج نوکلئین لازم بود. در هر صورت، وی جان خویش را بر سر شناخت نوکلئین گذاشت.
فوبوس لون
فوبوس لون (۱۹۴۰-۱۸۶۹) فراگیری پزشکی را در روسیه آغاز کرد، اما به سبب کار در آزمایشگاه شیمی آلی، به زیستشیمی ( بیوشیمی ) علاقهمند شد. در سال ۱۸۲۹ آموزش پزشکی را در نیویورک به پایان رساند و با بزرگان شیمی از جمله آلبرت کوسل و امیل فیشر آشنا شد که در زمینهی اسید نوکلئیک و پروتئین کار می کردند. او در نتیجهی پژوهشهای فراوان ، بیش از ۷۰۰ مقاله دربارهی ساختمان شیمیایی مولکولهای زنده منتشر کرد، اما شهرت او بیشتر به سبب طرح تترانوکلئوتیدی است.
لون براساس پژوهشهای خود و پژوهش گران پیشین به این نتیجه رسید که نوکلئوتیدها واحد ساختمانی اسیدهای نوکلئیک هستند و اسید نوکلئیکی که مایشر کشف کرده بود، از نوع داکسی ریبونوکلئیک (DNA) است. هر نوکلئوتید از یک نوع باز آلی، یک قند پنج کربنه و یک گروه فسفات تشکیل شده که در شرایط طبیعی به صورت یونیزه و دارای بار منفی است. به علاوه او دریافت، نوکلئو تیدها از راه اتصال فسفودی استری به هم پیوند میشوند.
لون براساس آزمایشهای خود به این نتیجهی نادرست دست یافت که اندازهی چهار باز A ، T ، C و G ، در DNA برابر است. از این رو، طرح تترانوکلئوتیدی را به عنوان ساختمان شیمیایی DNA پیشنهاد کرد. براساس این طرح، DNA مولکول درازی است که از تکرار یک واحد تترانوکلئوتیدی (چهار نوکلئوتیدی) تشکیل شده است؛ یعنی، به صورت زیر:
(… AGTC-AGTC-AGTC-AGTC … )n
روشن است که چنین مولکول یکنواختی نمیتوند اطلاعات وراثتی گوناگون جاندارن را در خود اندوخته کند. به این ترتیب، طرح تترانوکلئوتیدی لون از این باور پشتیبانی کرد که با وجود حضور DNA در کروموزومها، این مولکول نمیتواند مادهی وراثتی باشد. البته، این اشتباه نباید نقشی را که لون در شناخت ساختمان شیمیایی DNA داشته است، از یاد ببرد.
اروین چارگاف
اروین چارگاف (۱۹۹۲-۱۹۲۹) در زمینهی شیمی، پژوهشهای گستردهای انجام داده، اما بیش تر به خاطر به دست آوردن نسبت بازهای آلی در DNA مشهور است. وی و همکارانش به مدت هفت سال با روش کروماتوگرافی کاغذی، نسبت بازهای آلی DNA را در جاندارن گوناگون و سلولهای پیکری یک جاندار تعیین کردند و نتیجه گرفتند، مقدار بازها در DNA گونههای مختلف جانداران متفاوت است و با تغییر رژیم غذایی، تغییر شرایط محیطی یا افزایش سن جاندار، تغییر نمیکند. اما در تمام نمونهها، مقدار A با مقدار T و مقدارC با مقدار G برابر است.
آزمایشهای چارگاف نشان داد، نظریهی تترانوکلئوتیدی لون درست نیست. نتیجهی این آزمایشها، در روش ساختن ساختمان مولکولی DNA و چگونگی اندوخته شدن اطلاعات در آن، نقش مهمی داشتند. به هر حال، خود او نتوانست از آنها در این زمینه بهره گیرد.
لینوس پاولینگ
روش پراش پرتوی ایکس نخستین بار برای مطالعهی بلور نمک طعام استفاده شد. شیمیدان بزرگ لینوس پاولینگ، یکی از نخستین کسانی بود که با بهرهگیری از این روش تلاش کرد، ساختمان سه بعدی پروتئینها را روشن کند. وی در مجموعه مقالههایی که در سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱ انتشار داد، مارپیچ آلفا را مهم ترین رکن ساختمان سه بعدی پروتئینها معرفی کرد.
پاولینگ برای DNA نیز طرحی پیشنهاد کرد. در طرح او، DNA از سه رشتهی مارپیچ تشکیل شده بود که بازهای آلی آن در بیرون و ستونهای قند فسفات در درون مولکول قرار داشتند. به علاوه، در طرح او گروههای فسفات به حالت یونیزه و دارای بار منفی نبودند و رشتهها از راه پیوندهای هیدروژنی با هم ارتباط داشتند که بین گروههای فسفات برقرار شده بودند.
براساس آنچه که از شیمی DNA میدانیم، گروههای فسفات همیشه به حالت یونیزه و دارای بار منفی هستند و این معما همچنان باقی است که پاولینگ (برند هی نوبل شیمی) چگونه چنین اشتباهی مرتکب شده است؟ باوجود این، همان طور که در ادامه میآید، شیوهی پژوهشی او تأثیر مهمی بر فعالیت های واستون و کریک داشت.
روزالین فرانکلین
روزالین فرانکلین (۱۹۵۸-۱۹۲۰) در سال ۱۹۵۱ به همراه یکی از دانشجویان به نام رایموند گوسلینگ، مجموعهای از تصویرهای پراش پرتوی ایکس با کیفیت بالا، از بلور DNA تهیه کرد. او با استفاده از این تصویرها تو انست، ابعاد DNA را محاسبه کند و به درستی نتیجه گرفت که گروههای فسفات در بیرون مولکول DNA قرار دارند. به علاوه تشخیص داد، DNA به دو شکل A و B وجود دارد و شکل راستین DNA ، همان شکل B است. تصویری که او از بلور شکل B تهیه کرد، در روشن شدن ساختمان سه بعدی DNA نقش به سزایی داشت. آن تصویر را موریس ویکلینز (با اجازه یا بدون اجازهی فرانکلین) در اختیار واستون و کریک قرار داده بود.(واتسون در کتاب خود، که با نام مارپیچ مضاعف در ایران منتشر شده است، به این حقیقت اشاره کرده است.)
فرانکلین در سال ۱۹۵۸ در اثر سرطان درگذشت. به نظر میرسد، کار بیش از اندازه با پرتو ایکس در ابتلای او به سرطان مؤثر بوده است.
واستون و کریک
در روزهای پایانی سال ۱۹۵۱، جیمز واتسون (زیستشناس) و فرانسیس کریک (فیزیکدان) با هدف تعیین ساختمان مولکولی DNA ، همکاری خویش را آغاز کردند. آنان میدانستند، مولکول DNA از تعداد زیادی نوکلئوتید تشکیل شده است که به صورت خطی و با کمک اتصالهای فسفودی استری کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. از سوی دیگر، در همین سال، پاولینگ مارپیچ آلفا را به عنوان مهمترین رکن ساختمان سه بعدی پروتئینها معرف کرده بود. از این رو، نخستین طرح فرضی برای DNA ، در ذهن این زوج علمی شکل گرفت:
۱) DNA رشتهای دراز و مارپیچی شکل از واحدهایی به نام نوکلئوتید است. در این رشته، ستون قند فسفات بسیار منظم و ترتیب بازها بسیار نامنظم است.
وقتی آنان طرح فرضی خود را با ویلکینز در میان گذاشتند، با این پاسخ روبهرو شدند که برای اساس تصویرهای پراش پرتوی ایکس، قطر مولکول DNA بیش از آن است که وجود تنها یک رشته پلینوکلئوتیدی آن را توجیه کند. از این رو، کریک پیشنهاد تازهای را مطرح کرد:
۲)مولکول DNA از چند رشتهی پلی نوکلئوتیدی تشکیل شده است که به دور یکدیگر پیچ خوردهاند.
آیا DNA مولکولی دو رشتهای، سه رشتهای یا چهار رشتهای است؟ ارتباط این رشتهها با یکدیگر چگونه است؟ آیا به راستی مولکول DNA ساختمان مارپیچی دارد؟ پاسخ این پرسشها با اطلاعات کمی که در اختیار واتسون و کریک بود، به دست نمیآمد. از این رو، از ویلکینز خواستند با آنان همکاری کند و تصویر پراش پرتوی ایکس بلور DNA را در اختیارشان قرار دهد. آنان با در دست داشتن تصویر پراش پرتوی ایکس DNA ، تصمیم گرفتند همانند دیگر دانشمندانی که به مطالعهی بلور مولکولها میپرداختند، با استفاده از سیم و تکههای حلب، طرح فرضی DNA را بسازند.
تفسیر تصویرهای پراش بلورها، به محاسبهی پیچیدهای نیاز دارد. در آن زمان، هنوز رایانه وارد آزمایشگاههای بلورشناسی نشده بود. از این رو، بلورشناسان با توجه به اطلاعات اندکی که از تصویرهای پراش پرتو ایکس به دست میآوردند، طرحهای فرضی مولکولها را میساختند. سپس با انجام محاسبههایی ، الگوی پراش فرضی این طرحهای ساختگی را تعیین میکردند. سرانجام، پراش فرضی با پراش بلور مقایسه و ساختمان سه بعدی مولکول مورد نظر پیشبینی میشد. برای مثال، وجود تقارن و نظم در تصویر پراش بلور، نشان دهندهی نظم و تکرار واحدهای سازندهی مولکولهای بلور است. بنابراین، طرح ساخته شده باید دارای نظم و واحدهای تکرار شونده باشد.
واتسون و کریک با فرض این که ستون قند فسفات در مرکز و بازهای حلقوی در بیرون مولکول DNA قرار دارند، به ساختن نخستین طرح برای DNA مشغول شوند. براساس این طرح :
۳)DNA از دو رشتهی پلی نوکلئوتیدی تشکیل شده است. این رشتهها با پلهای نمکی به هم مربوط میشوند که در آنها کاتیونهای دو ظرفیتی مانند +Mg2 و گروههای فسفات دارای بار منفی، شرکت دارند.
پس از پایان کار، آنان از ویلکینز و فرانکلین دعوت کردند، طرحشان را بررسی کنند. وقتی آنان مسألهی یونهای +Mg2 را مطرح کردند که دو رشته را کنار یکدیگر نگه میدارند، با اعتراض شدید فرانکلین روبهرو شدند. فرانکلین پافشاری کرد که یونهای +Mg2 را پوستههایی از مولکولهای آب دربرمیگیرند و بسیار دور است میخ محکمی برای نگهداشتن ساختمان DNA باشند. نظر او این بود که ستون قند و فسفات در بیرون قرار دارد. به این ترتیب، مولکولهای آب، طرح دو رشتهای واتسون و کریک را فروریختند.
مدتها از این ماجرا گذشت ، بدون آن که واتسون و کریک به موفقیت چشمگیری دست پیدا کنند. تا این که با خبر شدند، پاولینگ برای ساختمان سه بعدی DNA ، طرحی پیشنهاد کرده است. اما همان طور که گفته شد، طرح مارپیچ سه رشتهای پاولینگ از نظر شیمیایی نادرست بود.
مدتی بعد، در دیداری که این زوج علمی با ویکلینز داشتند، با تصویر تازهای از بلور DNA روبهرو شدند که از تصویرهای پیشین سادهتر بود. آن تصویر را که مربوط به شکل B بود، فرانکلین تهیه کرده بود. ویلکینز به آنان گفت، آن تصویر از بلوری تهیه شده که مقدار زیادی آب داشته است و تصویر پیشین که آن دو روی آن کار میکردهاند، از مولکولی بوده که آب خود را از دست داده بوده است.
کریک به کمک ویلکینز آن تصویر را با معادلههای ریاضی بررسی کرد تا اطلاعات زیر به دست آمد:
۱) تصویر پراش بسیار منظم است. بنابراین، ساختمان مولکولی DNA باید بسیار منظم و قطر آن در همهی مولکول ثابت باشد.
۲) نقش ضربدری که در تصویر مشا هده میشود، از مارپیچ بودن مولکول DNA حکایت میکند و زاویهی بین بازوی ضربدر و خط افق، با زاویهی پیچش DNA برابر است.
۳) در تصویر پراش، نقطههایی که فاصلهی زیادی از هم دارند، در واقع فاصلهی اندکی از یکدیگر دارند و برعکس. با در نظر گرفتن این قاعده که معادلههای پیچیدهی ریاضی آن را تأ یید میکنند، فاصلهی بین مرکز و محیط تصویر پراش، حدود ۳۴ انگستروم و فاصلهی بین هر ردیف از نقطههای سیاه با ردیف بعدی، حدود ۳۴ انگستروم محاسبه میشود. بنابراین، فاصلهی هر جفت باز با جفت باز دیگر، حدود ۴/۳ انگستروم و فاصلهی عمودی یک دور کامل مارپیچ DNA ، حدود ۳۴ انگستروم خواهد بود. در این صورت، در هر دور مارپیچ DNA ، حدود ۱۰ جفت باز آلی جای میگیرد.
سرانجام، واتسون و کریک با درنظر گرفتن این اطلاعات و نتیجهی آزمایشهای چارگاف، توانستند به بزرگترین کشف زیستشناسی مولکولی دست یابند و به همراه ویلکینز، جایز هی نوبل ۱۹۶۲ را از آن خود کنند.