درباره شازده کوچولو


« شازده کوچولو » در سال 1940 در نیویورک به قلم آنتوان دوسنت اگزوپری نوشته شد و برای اولین بار در سال 1943 منتشر گردید .  این کتاب پرفروش‌ترین کتاب تک مجلد جهان در تمام طول تاریخ می‌باشد.   این اثر تا کنون به ۱۵۰ زبان مختلف دنیا  ترجمه شده‌است.

داستان شازده کوچولو یک داستان سورئالیستی است .


 

داستان از خلبانی شروع می شود که هواپیمایش در صحرا های آفریقا خراب شده و دارد سعی می کند که آن را تعمیر کند . خلبان تعریف می کند که وقتی بچه بوده ، چند نقاشی کشیده و چون بزرگ تر ها نقاشی هایش را درک نکرده بودند و مدام به او می گفتند به جای نقاشی کردن ریاضی و  فیزیک بخواند و به این شکل  ذوق نقاشی در او کور شده بود .  در آن جا ناگهان شازده کوچو ظاهر می شود ، و خلبان و شازده کوچولو همراه هم می شوند . شازده کوچولو معنی نقاشی های خلبان را می فهمد و این مسئله رابطه آن ها را با هم نزدیک تر می کند .

 

شازده کوچولو معمولا به سوال های خلبان که از او می پرسید کجا زندگی می کند و چگونه به آن جا آمده است ، جوابی نمی داد و سکوت می کرد و خلبان کم کم یاد گرفت که سوالی از او نپرسد تا شازده کوچولو خودش هر چه را می خواهد بگوید .

شازده کوچولو تعریف کرد که از خرده سیاره ای به زمین آمده که از حرفهایش چنین بر می آمد که اندازه یک خانه  کوچک بوده . سیاره او سه آتشفشان غیره فعال و یک گل سرخ زیبا وجود دارد . یک روز صبح شازده کوچولو از خواب بیدار می شود و می بیند که گل سرخی در سیاره اش روییده ؛ شازده کوچولو شیفته گل می شود . گل سرخ هر روز از شازده کوچولو گله داشت وتقاضای جدیدی میکرد . روزی آن دو با هم قهر کردند . شازده کوچولو فکر کرد که گل سرخش مغرور و خود پسند است و به همین دلیل تصمیم گرفت از سیاره اش خارج شود و گل را تنها بگذارد .

شازده کوچو به راه می افتد و در مسیر رسیدنش به زمین ، از 6 خرده سیاره عبور می کند . در هر یک از سیاره ها یک آدم بزرگ بود که شازده کوچو با آن ها رو به رو می شد . هر یک از این آدم ها یک ویژگی بارز داشتند .

خرده سیاره اول : جایگاه شاهی که با دیدن شازده کوچولو ، او را رعیت خودش می داند .

خرده سیاره دوم  : جایگاه مرد خودپسند

خرده سیاره سوم  : جایگاه شخص میخواره در پاسخ او علت میخوارگیش را می پرسد می گوید  که می،  می خورد تا فراموش کند شرمنده است

خرده سیاره چهارم  : جایگاه تاجری که پیوسته در حال شمارش اعداد و ارقام است .  تاجر کار خود را جدی ترین کار دنیا می داند . او معتقد است که هر کس که اولین نفری باشد که راجع به چیزی فکر می کند ، آن چیز مال خودش می شود .

خرده سیاره پنجم  : جایگاه فانوس افروزی است که چون سیاره در هر دقیقه یک بار به دور خود می چرخد ، باید هر یک دقیقه فانوس را روشن یا خاموش کند . شازده کوچولو با این که از رفتار فانوس افروز کمی تعجب کرده بود ، اما او  را بیشتر از بقیه افرادی که دیده بود دوست داشت ، چون او بر خلاف 4 نفر قبل ، به چیزی غیر از خودش توجه می کرد ؛ مثل شازده کوچولو که به گل سرخ بیشتر از خودش فکر می کرد .

خرده سیاره ششم  : جایگاه پیرمرد جغرافیدانی که نویسنده کتاب های جغرافیایی است . شازده کوچولو از او می پرسد که گل ها را هم ثبت می کند یا نه ، و جغرافیدان می گوید نه ، او چیزهایی را لایق ثبت شدن می داند که جاویدان هستند ، مثل کوه ها .

سیاره هفتم : زمین . شازده کوچولو در زمین وارد صحرای آفریقا می شود . اولین ملاقاتش با یک مار است . مار به او می گوید که هر وقت خواست به سیاره اش برگردد به او بگوید . مار می گفت که او حلال تمام مشکلات است .

پس از آن به راه می افتد . بعد با گلی رو به رو می شود . گل چون یک بار در تمام عمرش شاهد عبور کاروانی از آن صحرا بوده  که شش یا هفت نفر بده اند ؛ به شازده کوچولو می گوید که در تمام زمین شش یا هفت نفر زندگی می کنند .

پس از ملاقات با گل ، شازده روی کوهی می رود و در آن جا هرچه فریاد می کشد ، باز صدای خودش به گوشش می رسد . شازده کوچولو از این مسئله بسیار تعجب می کند که زمین جایی است که در آن هرچه بگویی دوباره همان را می شنوی ، در حالی که در سیاره اش هر چه می گفت ، گلش به او جواب می داد !

بعد از این ماجرا ، شازده کوچولو به باغی پر از گل می رسد . با دیدن آن همه گل شروع به گریه می کند که چرا گل سرخش به او دروغ گفته که در سراسر کهکشان ، او تنها گل سرخ موجود است .

در این فکر ها بود که با روباهی آشنا شد . شازده از روباه خواست تا با هم بازی کنند اما روباه قبول نکرد و گفت علت ناراحتی او این است که  آدم ها او را اهلی نکرده اند .  روباه به شازده کوچولو می گوید که تو مرا اهلی کن .  شازده کوچولو می گوید من که بلد نیستم تو را اهلی کنم و روباه به او توضیح می دهد که اهلی کردن ، یعنی ایجاد پیوند و ارتباط کردن . روباه به او  می گوید که هر کس که دیگری را اهلی کند ، نسبت به او مسئولیت هایی پیدا می کند . روباه می گوید که تا زمانی که من را اهلی نکرده ای ، هیچ فرقی با روباه های دیگر ندارم و  زمانی که اهلی شدم با بقیه متفاوت خواهم بود ؛ چون فقط منم که انتظار تو را می کشم .

شازده کوچولو روباه را اهلی می کند ، البته اهلی کردن درد و رنج هم دارد و در هنگام جدایی آن ها روباه گریه می کند .  اما شازده کوچولو از حرف های روباه فهمید که گلش به او دروغ نگفته  و تفاوت گلش را با تمام گل های دنیا فهمید .

شازده کوچولو پیش مار برگشت و از مار  خواست که  او را به سیاره اش برگرداند . خلبان صدای شازده را شنید که داشت به مار می گفت :« درد نداره ؟» مار گفت نه و وقتی خلبان به آن ها نزدیک شد ، دیگر شازده کوچولو آن جا نبود .

خلبان هم بعد از رفتن شازده کوچولو هواپیمایش تعمیر شد و به خانه بازگشت...

 

 

راوی اصلی خلبان است اما در بخش هایی شازده کوچولو نقش راوی را بازی می کند .  

هدف اصلی کتاب در یک جمله روباه بیان می شود : جز با چشم دل هیچ چیزی رو اون طور که باید نمی شه دید.

از دیگر مشامین اصلی کتاب می توان به این اشاره کرد که نویسنده با جدا کردن بچه ها از آدم بزرگ ها ، به دنبال این بوده که به انسان ها نشان دهد که چقدر از سادگی کودکی دور شده اند و درگیری هایی برای خود ایجاد کرده اند که بی جا بوده و فقط باعث دوری آن ها از اصل خود شده اند .  

 

سرتاسر کتاب پر از طنزهای کلامی و طنزهای موقعیت است. مثلا :

"فورا پرسیدم: «پس تو از یک سیاره دیگر می‌آیی؟

اما او پاسخم را نداد. چشم دوخته بود به هواپیمای من و به آرامی سرتکان می‌داد

معلوم است که از جای خیلی دوری نیامده‌ای. با این نمی‌شود از خیلی دورها آمد...  «

 

شازده کوچولو از نمادین ترین کتاب ها است .

شازده کوچولو ، در راه رسیدن به زمین از 6 سیاره عبور می کند . در هر سیاره با یک نفر رو به رو می شود . هر کدام از این آدم ها بیانگر قشر و گروه  خاصی از جامعه می باشند .

سیاره اول  نمادی از انسان های قدرت پرست است که تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد ، داشتن قدرت است . افرادی که توجهی به این که از قدرتشان چگونه و در برابر چه کسانی  استفاده می کنند ندارند .

سیاره دوم نماد انسانهای مغرور و خود پسند است .

سیاره سوم نماد افرادی است که از زیر بار مسئولیت به هر قیمتی که هست ، شانه خالی می کنند .

سیاره چهارم نماد تاجر مسلکانی که آنچه بر ایشان مهم است عدد و رقم و شماره است و دیگر هیچ ، آنهایی که زندگی می کنند تا کار بکنند .

سیاره  پنجم نماد انسانهایی است که همیشه فدا شده اند تا دیگران بمانند  .

سیاره ششم بیانگر افرادی است که بدون درک واقعیت ها ، به مسائلی ایمان قلبی پیدا می کنند . جغرافی دان ظاهرا فردی است که تمام زندگیش در راه علم جعرافیا صرف شده  ، اما در حقیقت هیچ چیز از آن نمی داند . حالتی را نشان می دهد که خیلی از انسان های امروز دچار آن هستند : تعصب ، پافشاری ، جانبداری و زندگی کردن با مسائلی که در حقیقت چیز زیادی هم از آن ها نمی دانیم.

 

سوزنبان نماد جبر سرنوشت است ، شازده کوچولو از وی می پرسد که آدمها در این قطار کجا می روند؟سوزنبان می گوید خودشان هم نمی دانند...تنها بچه ها هستند که دماغشان را فشار می دهند به شیشه ها(می روند پی دوست داشتن هایشان) .

گل سرخ از دیر باز در ادبیات سراسر جهان ، نمادی از عشق و عاطفه بوده است .  در این داستان نیز سمبل زن و عشق و عاطفه است ؛ زنی با تمام ناز و عشوه و  نیاز به توجه و تمایل به ابراز وجود و دیگر خصلت ها .  

آتشفشان در درون سیاره شازده کوچولو، افکار و کردار پلید خودمان است که می تواند ما را داغان کند

با ئوباب  بزرگ ترین درخت روی زمین است ، ارتفاعش خیلی بلند نمی شود اما  محیط تنه اش تا 20 متر هم می رسد .  بائوباب نمادی از ویژگی های بد و نکوهیده است که در سرشت ما انسان ها همیشه وجود دارد . شازده کوچولو مدام  مراقب رشد این درختان است . بدی ها که در وجود ما بالقوه وجود دارند اگر پرورش پیدا کنند ، سرشت انسانی را از بین می برند ؛ مثل  درخت بائوباب که اگر شازده کوچولو مراقبش نباشد سیاره را سوراخ سوراخ و متلاشی می کند .

در کل کتاب کودک نماد کمال انسانهاست.

خلبان فقط نماد عقل است و در انتهای داستان خلبان به شازده کوچولو تبدیل می شود ؛ این مسئله از چند جمله آخر داستان برداشت  می شود : 

« اما موضوع خیلی مهم  که هست، من پاک یادم رفت به پوزهبندی که برای شهریار کوچولو کشیدم تسمهی چرمی اضافه کنم و او ممکن نیست بتواند آن را به پوزهی بَرّه ببندد. این است که از خودم میپرسم یعنی تو اخترکش چه اتفاقی افتاده؟ نکند برههه گل را چریده باشد؟ »

 

 


اگزوپری  که یک خلبان بود ، ۶ سال قبل از نوشتن این کتاب به دلیل نقص فنی که هواپیمایش پیدا کرده بود ، به همراه خلبان دیگری که در آن سفر او را همراهی می کرد ، آندره پره‌وو ،  ناچار شدند که در صحرا فرود بیایند . آن ها فقط برای 1 ساعت آب همراهشان داشتند و به علت گرمای زیاد و نداشتن آب کافی در همان ساعات اولیه فرودشان دچار دزهیدراتاسیون و هذیان شدند  و به کما رفتند  تا این‌که مردی که با شتر از آنجا رد می‌شده تصادفا آنها را می‌بیند و آن ها را  به روستایی  می‌رساند و به شیوه آب‌ درمانی بومی نجاتشان می‌دهد.
آنها ظاهرا قبل از این‌که بیهوش شوند و به کما بروند روباهی را هم در صحرا می‌بینند.

آنتوان دوسنت اگزوپری در کودکی به دلیل داشتن موهای طلایی ، شباهت ظاهری نیز به شازده کوچولو داشته است .

گل  سرخ را نیز می توان بسیار شبیه به همسر  اگزوپری  دانست ؛ همسری که اگزوپری با او به مشکل برخورد و همین مشکلات بود که بین آن دو  کدورتهایی ایجاد کرد . از طرف دیگر ، شازده کوچولو می گوید که گلش سرفه می کند و این شبیه به بیماری آسم همسر نویسنده است . 

 

در سراسر کتاب ، نقاشی هایی دیده می شود که گاها جایگزین توصیفات می شوند . این نقاشی ها را خود نویسنده  کشیده است و در رنگ آمیزی آن ها دقت بسیاری به عمل آورده . 

 
 

شازده کوچولو تا کنون  16 بار به زبان فارسی ترجمه شده ! معروف ترین ترجمه ها مربوط به مرحوم محمد قاضی ،  احمد شاملو و ابوالحسن نجفی است

احمد شاملو در سال ۱۳۵۹ نوار صوتی داستان شازده کوچولو را منتشر کرده است . 

 

  • شاهکار خود را به آدم بزرگها نشان دادم و از ایشان پرسیدم که آیا از نقاشی من می ترسند؟

در جواب گفتند: چرا بترسیم ؟ کلاه که ترس ندارد.
اما نقاشی من شکل کلاه نبود تصویر مار بوآ بود که فیلی را هضم می کرد آن وقت من توی شکم مار بوآ را کشیدم تا آدم بزرگها بتوانند بفهمند. آدم بزرگها همیشه نیاز به توضیح دارند… " 

 
  • خلبان داستان می گوید  وقتی با ایشان (آدم بزرگ ها) از دوست تازه ای صحبت می کنید هیچ وقت از شما راجع به آنچه اصل است نمی پرسند. هیچ وقت به شما نمی گویند که مثلاً آهنگ صدای او چطوراست؟ چه بازی هایی را بیشتر دوست دارد؟ آیا پروانه جمع می کند؟ بلکه از شما می پرسند: چند سال دارد؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درآمد دارد؟
 
  • «آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارد. همه چیز ها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند ولی به دلیل آن که کسی که دوست بفروشد در جایی نیست، آدمها دیگر دوستی ندارد»

 

  • مسافر کوچولو به یه گلستان پر گل میرسه...

مسافر کوچولو: سلام

گل ها: سلام

مسافر کوچولو: شماها کی هستین؟

گل ها:  ما گــُـل سرخ ایم.

...مسافر کوچولو سخت احساس بدبختی کرد، چون گــُـل خودش بهش گفته بود توی تموم عالم فقط همون یکیه وحالا پنج هزار تا گل همه مثل هم اونم فقط توی یک گــُـلستون...

مسافر کوچولو با خودش گفت: اگه گــُـل من این ها رو میدید بد جوری از رو می رفت، پشت سر هم بنا می کرد سرفه کردن و برای این که از هــُـل شدن فرار کنه خودش رو به مردن می زد و منم مجبور می شدم وانمود کنم به پرستاریش، وگرنه برای سرشکسته کردن منم شده راستی راستی می مـُـرد. منو باش که فقط با یه دونه گل خودم رو دولتمند عالم خیال می کردم در صورتی که اون چه دارم فقط یه گل معمولی با اون گل واون سه آتشفشان که تا سر زانوم هستن و شایدم یکی شون تا ابد خاموش بمونه امیر چنان پر شوکتی به حساب نمیام.

 

  • شازده کوچولو گفت: نه، من پی دوست می‌گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟

روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده‌ای است، یعنی علاقه ایجاد کردن

 

  • الآن زندگی یکنواختی دارم. من مرغ ها رو شکار میکنم .آدم ها منو.همه مرغ ها عین هم اند همه آدم ها هم عین هم. اینه که یه خورده کـِسـِلـَم می کنه اما اگه تو برداری منو اهلی کنی انگار که زندگیم رو چراغون کرده باشی.

اون وقت صدای پایی رو می شناسم که با هر صدای پایی فرق می کنه.

صدای پای دیگرون منو وادار می کنه توی هفت تا سوراخ قایم بشم، اما صدای پای تو عین موسیقی منو از سوراخم میکشه بیرون.

تازه، نگاه کن! اون جا، اون گندم زار رو می بینی؟ برای من که نون بخور نیستم گندم چیز بی فایده ای. پس گندم زار هم منو به یاد چیزی نمی اندازه واین جای تأسف ! اما تو موهات رنگ طلاست.

پس وقتی اهلیم کردی، محشر میشه! گندم که طلایی رنگه منو به یاد تو میندازه، صدای باد هم که توی گندمزار می پیچه، دوست خواهم داشت.

 

 

  • روباه:  تو اگه دوست می خوای خـُب، منو اهلی کن!

مسافر کوچولو پرسید: راهش چیه؟

روباه: باید خیلی خیلی صبور باشی. اولش یه خورده دورتر از من میگیری اینجوری لای علف ها می شینی، من زیر چشمی نگات می کنم و تو لام تا کام هیچی نمی گی­ چون تقصیر همه سوءتفاهم ها زیر سر زبون ِ – عوضش هر روز می تونی یه خرده نزدیک تر بشینی...

فردای اون روز دوباره مسافر کوچولو اومد پیش روباه...

روباه: کاش سر همون ساعت دیروز اومده بودی، اگه: مثلاً سر ساعت چهار بعد از ظهر بیای من از ساعت سه قند تو دلم آب میشه و هر چی هم ساعت جلوتر بره، بیشتر احساس شادی و خوشبختی کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می کنه شور زدن و نگران شدن. اون وقته که قدر خوشبختی رو می فهمم!!

اما اگه تو وقت وبی وقت بیای، من از کجا بدونم  چه ساعتی دلم رو برای دیدارت آماده کنم؟ هر چیزی برای خودش رسم و رسومی داره.

 

  • به این ترتیب، مسافر کوچولو روباه رو اهلی کرد، و موقعی که لحظه جدایی نزدیک شد...

روباه: آخ! نمی تونم جلوی اشکم رو بگیرم!

مسافر کوچولو: تقصیر خودتــه. من که بدت رو نمی خواستم، خودت خواستی اَهلیت کنم.

روباه: همین طوره.

مسافر کوچولو: آخه اشکت داره سرازیر می شه.

روباه: همین طوره.

مسافر کوچولو: پس این ماجرا به حال تو فایده ای نداشته؟

روباه: چرا، برای خاطر رنگ گندم!

 

  • روباه: خدانگهدار! و اما رازی که گفتم خیلی ساده است!

جز با چشم دل هیچ چیزی رو اون طور که باید نمی شه دید. نهاد(اصل) و گوهر رو چشم سر نمی بینه.

مسافر کوچولو زیر لب زمزمه کرد: نهاد و گوهر رو چشم سر نمی بینه.

روباه: ارزش گل تو عمری که به پاش صرف کردی!

مسافر کوچولو زیر لب زمزمه کرد: عمری که پاش صرف کردم.

روباه: انسان ها این حقیقت رو فراموش کردن، اما تو نباید فراموش کنی. تو تا زنده ای نسبت به اونی که اهلی کردی مسئولی! تومسئول گــُلــِت هستی!

مسافر کوچولو زیر لب زمزمه کرد: من مسئول گــُلــَم هستم.

...و مسافر کوچولو رفت.


دانلود کتاب با لینک مستقیم